تئوری دلبستگی و نقش آن در زندگی و روابط ما

تئوری وابستگی
کوچ مه سا

مترجم و نویسنده: مه سا حریری

کوچ رشد بانوان با تخصص روابط

مقدمه

شاید در مورد تئوری دلبستگی یا Attachment Theory جان بالبی قبلا شنیده یا مطالعاتی داشته باشید. البته بهتر است بگویم تئوری دلبستگی مری آینزورث و جان بالبی چون بهرحال نتیجه همکاری این دو به آنچه که امروزه ما از این شناخت در دسترس داریم منتهی شده است.

مری آینزوث و جان بالبی

 

مری آینزورث و جان بالبی

این نظریه یک دیدگاه با آزمایشات معتبر علمی است که در جامعه نمونه مورد آزمایش پاسخ مطمئنی دریافت کرده است. مانند سایر مطالعات حوزه انسان شناسی همیشه می توان درصدی خطا و مواردی مخالف آن را یافت.

برای آشنایی بیشتر با این نظریه محتواهای فارسی و انگلیسی زیادی در دسترسند، اما من مقاله ای از وب سایتی که بطور معمول منبع مورد استفاده ما در دایان و بانوانه است استفاده کردم. یعنی مقاله ای با عنوان تئوری دلبستگی چیست؟ توضیح 4 مرحله ی بالبی در سایت روانشناسی مثبت!

در ارائه ترجمه این مقاله بخش هایی را با توجه به مخاطب ما در دایان حذف و بخش هایی را برای فهم بهتر مخاطب فارسی زبان جابجا کرده ام. اما ساختار محتوای هر بخش کاملا ترجمه شده و بر اساس منبع اصلی است. بعلاوه عنوان مقاله را هم کاربردی تر و شفاف تر انتخاب کرده ام.

این مقاله با یک سوال همراه با طنر شروع می شود: (متن مقدمه تا این بخش توسط مترجم نوشته شده است)

همه ی «آن» چیزها تقصیر مادرت است؟

مهم نیست که «آن» به چه چیزی اشاره دارد، زیگموند فروید احتمالاً به این سؤال بله می‌گفت. با این حال، ما اکنون در مورد روانشناسی، فرزندپروری و روابط انسانی بیشتر از فروید می دانیم.

در حال حاضر واضح است که نمی توان هر موضوعی را به مادر فرد مرتبط کرد. به هر حال، شخص دیگری در تربیت (یا حداقل ایجاد) یک کودک نقش دارد.

علاوه بر این، افراد مهم دیگری در زندگی کودک وجود دارند که بر او تأثیر می گذارند. خواهر و برادر، پدربزرگ و مادربزرگ، خاله و عمو، پدرخوانده، دوستان نزدیک خانواده، پرستار بچه ها، کارگران مهدکودک، معلمان، همسالان و دیگران هستند که به طور منظم با کودک ارتباط برقرار می کنند.

سوال مطرح شده در بالا طنز گونه است، اما به یک بحث مهم در روانشناسی می پردازد – چه چیزی بر کودکان تأثیر می گذارد تا به شیوه ای که کارها انجام می دهند برسند؟ چه چیزی بر توانایی آنها برای ایجاد روابط معنادار و رضایت بخش با اطرافیانشان تأثیر می گذارد؟ چه عواملی در تجارب آنها از اضطراب، اجتناب و رضایت در رابطه با آنها نقش دارد؟

اگرچه روانشناسان به طور قطعی می توانند بگویند که این کاملاً تقصیر مادر یا حتی تقصیر هر دو والدین نیست، اما می دانیم که تجربیات اولیه کودک با والدین خود تأثیر عمیقی بر مهارت های روابط آنها در بزرگسالی دارد. بسیاری از دانشی که امروزه در مورد این موضوع داریم، از مفهومی است که در دهه 1950 به نام نظریه دلبستگی توسعه یافت. این نظریه تمرکز این مقاله خواهد بود: ما به بررسی چیستی آن، چگونگی توصیف و توضیح رفتار، و کاربردهای آن در دنیای واقعی خواهیم پرداخت.

بالبی و آینزورث: تاریخچه و روانشناسی نظریه دلبستگی

علاقه بالبی به رشد کودک به اولین تجربیات او در خارج از کالج بازمی گردد، که در آن او در مدرسه ای برای کودکان ناسازگار داوطلب شد. به گفته بالبی، دو کودک، کنجکاوی و انگیزه او را برانگیخت که پایه‌های نظریه دلبستگی را بنا نهاد.

یک نوجوان منزوی و دورافتاده بود که هیچ شخصیت مادری ثابتی در زندگی نداشت و اخیراً به دلیل دزدی از مدرسه اخراج شده بود و یک پسر بچه 7 یا 8 ساله مضطرب که هر جا می رفت دنبال بالبی می رفت و برای خود شهرت پیدا می کرد. به عنوان “سایه” بالبی (برترتون، 1992).

بالبی از طریق کار خود با کودکان، اعتقاد قوی به تأثیر تجربیات خانوادگی بر سلامت عاطفی و رفتاری کودکان ایجاد کرد.

بالبی در اوایل کار خود پیشنهاد کرد که روانکاوانی که با کودکان کار می کنند باید دیدگاهی جامع داشته باشند و محیط زندگی، خانواده و سایر تجربیات کودکان را علاوه بر هر رفتاری که خود کودکان نشان می دهند، در نظر بگیرند.

این ایده به یک استراتژی کمک به کودکان از طریق کمک به والدین تبدیل شد، یک استراتژی کلی موثر با توجه به اهمیت روابط کودک با والدین (یا سایر مراقبان).

تقریباً در همان زمانی که بالبی پایه‌های تئوری خود را در مورد دلبستگی ایجاد می‌کرد، مری آینزورث تحصیلات تکمیلی خود را به پایان می‌رساند و تئوری امنیت را مطالعه می‌کرد، که پیشنهاد می‌کرد کودکان قبل از اینکه وارد موقعیت‌های ناآشنا شوند، باید وابستگی ایمن به والدین خود داشته باشند.

در سال 1950، زمانی که آینزورث در واحد تحقیقاتی بالبی در کلینیک تاویستوک در لندن مشغول به کار شد، این دو به هم رسیدند. مسئولیت های اولیه او شامل تجزیه و تحلیل سوابق رفتار کودکان بود که الهام بخش او شد تا مطالعات خود را بر روی کودکان در شرایط طبیعی آنها انجام دهد.

بالبی و آینزورث از طریق چندین مقاله، مطالعات تحقیقاتی متعدد و نظریه‌هایی که کنار گذاشته شدند، تغییر یافتند یا ترکیب شدند، شواهدی را برای نظریه دلبستگی ارائه کردند.

توضیح و توصیف دقیق‌تری از رفتار دلبستگی در آن زمان نسبت به سایرین در مورد رفتار دلبستگی بود، از جمله مواردی که در اثر فروید رشد کرده بودند و آنهایی که در تضاد مستقیم با ایده‌های فروید توسعه یافته بودند (برترتون، 1992).

تئوری دلبستگی

تئوری روانشناختی دلبستگی اولین بار توسط جان بالبی، روانکاو که در مورد اثرات جدایی بین نوزادان و والدین آنها تحقیق کرد، توصیف شد (فرالی، 2010).

بالبی این فرضیه را مطرح کرد که رفتارهای افراطی نوزادان برای اجتناب از جدایی از والدین یا هنگام برقراری ارتباط مجدد با والدینی که از نظر فیزیکی جدا شده اند انجام می دهند – مانند گریه کردن، جیغ زدن و چسبیدن – مکانیسم های تکاملی هستند. بالبی فکر می کرد که این رفتارها احتمالاً از طریق انتخاب طبیعی تقویت شده و شانس بقای کودک را افزایش می دهد.

این رفتارهای دلبستگی پاسخ‌های غریزی به تهدید درک شده از دست دادن مزایای بقا هستند که همراه بامراقبت توسط مراقب (های) اولیه هستند. از آنجایی که احتمال زنده ماندن نوزادانی که این رفتارها را داشتند بیشتر بود، غرایز به طور طبیعی در طول نسل‌ها انتخاب و تقویت شدند.

این رفتارها چیزی را تشکیل می دهند که بالبی آن را «سیستم رفتاری دلبستگی» می نامد، سیستمی که ما را در الگوها و عاداتمان در ایجاد و حفظ روابط راهنمایی می کند (فرالی، 2010).

تحقیقات روی تئوری دلبستگی بالبی نشان داد که نوزادانی که در موقعیتی ناآشنا قرار می گیرند و از والدین خود جدا می شوند، عموماً به یکی از این راه ها پس از ملاقات مجدد با والدین واکنش نشان می دهند:

  1. دلبستگی ایمن: این نوزادان پس از جدایی ناراحتی نشان دادند، اما به دنبال آسایش بودند و با بازگشت والدین به راحتی آرام می شدند.
  2. دلبستگی مقاوم در برابر اضطراب: بخش کوچکتری از نوزادان سطوح بیشتری از پریشانی را تجربه کردند و به نظر می‌رسید که پس از ملاقات مجدد با والدین، هم به دنبال آرامش بودند و هم سعی می‌کردند والدین را به خاطر ترک کردن «تنبیه» کنند.
  3. دلبستگی اجتنابی: نوزادان دسته سوم پس از جدایی از والدین هیچ استرس یا استرس کمتری از خود نشان ندادند و یا والدین را نادیده گرفتند یا به طور فعال از والدین دوری کردند (فرالی، 2010).
  4. در سال‌های بعد، محققان چهارمین سبک دلبستگی را به این فهرست اضافه کردند: سبک دلبستگی آشفته- آشفته، که به کودکانی اشاره دارد که هیچ الگوی قابل پیش‌بینی رفتارهای دلبستگی ندارند (کندی و کندی، 2004).

منطقی است که سبک دلبستگی کودک تا حد زیادی تابع مراقبتی است که کودک در سال های اولیه خود دریافت می کند. کسانی که حمایت و محبت را از جانب مراقبان خود دریافت کردند، احتمالاً ایمن هستند، در حالی که کسانی که ناسازگاری یا سهل انگاری را از جانب مراقبان خود تجربه کردند، احتمالاً اضطراب بیشتری را در رابطه خود با والدین شان احساس می کنند.

با این حال، تئوری دلبستگی آن را یک گام فراتر می برد و آنچه را که در مورد دلبستگی در کودکان می دانیم، در روابطی که در بزرگسالی درگیر می کنیم، به کار می گیرد. این روابط (مخصوصاً روابط صمیمی و/یا عاشقانه) مستقیماً با سبک های دلبستگی ما در دوران کودکی و مراقبتی که از مراقبان اصلی خود دریافت می کردیم، مرتبط است.( Firestone,2013)

سایر تحقیقات و مطالعات مرتبط

چندین مطالعه پیشگامانه وجود داشت که به توسعه نظریه دلبستگی کمک کرد یا شواهدی برای اعتبار آن ارائه کرد، از جمله مطالعه‌ای که قبلا توضیح داده شد که در آن نوزادان از مراقبان اصلی خود جدا شدند و مشاهده شد که رفتار آنها در «سبک» دلبستگی قرار می‌گیرد.

یافته‌های بیشتر در مورد دلبستگی عاطفی از یک مکان شگفت‌انگیز به دست آمد: میمون‌های رزوس.

آزمایشات هارلو

در دهه 1950، هری هارلو در حال انجام آزمایشاتی در مورد عشق و روابط بین والدین و فرزندان، به ویژه والدین و فرزندان میمون بود.

کار او نشان داد که عشق مادرانه عاطفی است تا فیزیولوژیکی، ظرفیت دلبستگی به شدت به تجربیات اوایل دوران کودکی وابسته است، و بعید است که این ظرفیت پس از “تنظیم” تغییر زیادی کند (هرمن، 2012).

هارلو این یافته های جالب را با انجام دو آزمایش پیشگامانه کشف کرد.

هارلو در اولین آزمایش چند ساعت پس از تولد میمون های شیرخوار را از مادرشان جدا کرد. هر میمون در عوض توسط دو «مادر» جانشین بی جان بزرگ شد. هر دو شیر مورد نیاز برای زنده ماندن را در اختیار میمون‌های شیرخوار قرار می‌دادند، اما یکی از شبکه‌های سیمی ساخته شده بود و دیگری از توری سیمی پوشیده شده با پارچه‌ای نرم.

میمون‌هایی که این آزادی را داشتند که انتخاب کنند با کدام مادر معاشرت کنند، تقریباً همیشه شیر را از مادر پارچه ای انتخاب می‌کردند. این یافته نشان داد که دلبستگی نوزاد صرفاً به این موضوع نیست که شیر خود را از کجا می‌آورند، بلکه عوامل دیگری نیز در این امر نقش دارند.

برای آزمایش دوم، هارلو تنظیمات اولیه خود را اصلاح کرد. به میمون‌ها یا مادر جایگزین مشبک سیمی یا مادر پارچه‌ای داده می‌شد که هر دو شیر مورد نیاز میمون‌ها را برای رشد فراهم می‌کردند.

هر دو گروه از میمون ها زنده ماندند و از نظر جسمی رشد کردند، اما تمایلات رفتاری بسیار متفاوتی از خود نشان دادند. آنهایی که مادر پارچه‌ای داشتند، وقتی اشیاء عجیب و بلندی به او می‌دادند، به جانشین بازمی‌گشتند، در حالی که آن‌هایی که مادرشان سیمی بود، خود را روی زمین می‌اندازند، به خود چنگ می‌کشیدند، تکان می‌خوردند و یا حتی از وحشت فریاد می‌زدند!

این نشانه واضحی بود که دلبستگی عاطفی در دوران نوزادی، که از طریق نوازش به دست می‌آید، بر پاسخ‌های بعدی میمون به استرس و تنظیم هیجان تأثیر می‌گذارد (هرمن، 2012).

این دو آزمایش پایه و اساس کار بیشتر در مورد دلبستگی در کودکان و تأثیرات تجربیات دلبستگی در زندگی بعدی را ایجاد کردند.

اریک اریکسون

مسیر تحقیقاتی اریک اریکسون موازی با بالبی و آینزورث، اما از منظری متفاوت بود.

کار اریکسون بر اساس تئوری های شخصیتی اولیه فروید بود و از ایده او درباره ایگو نشات می گرفت. با این حال، اریکسون بیشتر به بافت فرهنگ و جامعه اهمیت داد تا تمرکز فروید بر تضاد بین اید و سوپرایگو.

علاوه بر این، مراحل رشد او بر اساس نحوه اجتماعی شدن کودکان و تأثیر آن بر احساس خود و نه بر رشد جنسی است.

هشت مرحله رشد روانی اجتماعی از نظر اریکسون عبارتند از:

  • دوران شیرخوارگی – اعتماد در مقابل بی اعتمادی: در این مرحله، نوزادان نیاز به توجه و آرامش زیادی از جانب والدین خود دارند که منجر به ایجاد اولین حس اعتماد (یا در برخی موارد، بی اعتمادی) می شود.

  • اوایل دوران کودکی – خودمختاری در مقابل شرم و شک: کودکان نوپا و کودکان بسیار کم سن شروع به ابراز استقلال کرده و شخصیت منحصربه‌فرد خود را توسعه می‌دهند و عصبانیت و سرپیچی را تجربه می‌کنند.
  • سالهای پیش دبستانی – ابتکار در مقابل احساس گناه: کودکان در این مرحله شروع به یادگیری در مورد نقش ها و هنجارهای اجتماعی می کنند. قوه تخیل آنها در این مرحله تقویت می شود و نافرمانی ها و عصبانیت های مرحله قبل احتمالاً ادامه خواهد داشت. نحوه تعامل بزرگسالان مورد اعتماد با کودک، او را تشویق می کند تا مستقل عمل کند یا احساس گناه در مورد هر گونه اقدام نامناسب ایجاد کند.
  • سن مدرسه – صنعت (شایستگی) در مقابل حقارت: در این مرحله، کودک در حال ایجاد روابط مهم با همسالان است و احتمالاً فشار عملکرد تحصیلی را احساس می کند. مشکلات سلامت روان ممکن است در این مرحله شروع شود، از جمله افسردگی، اضطراب، ADHD و سایر مشکلات.
  • نوجوانی-هویت در مقابل سردرگمی نقش: نوجوان در حال رسیدن به درجات جدیدی از استقلال است و شروع به آزمایش و جمع آوری هویت خود می کند. مشکلات ارتباطی و تغییرات ناگهانی احساسی و فیزیکی در این مرحله رایج است (ولز، سوسکیند و آلکامو، 2017).
  • بزرگسالی جوان – صمیمیت در مقابل انزوا: در این مرحله (تقریباً 18 تا 40 سال)، فرد شروع به اشتراک گذاری بیشتر با دیگران از جمله افراد خارج از خانواده می کند. اگر فرد در این مرحله از رشد موفق باشد، روابط رضایت بخشی ایجاد خواهد کرد که دارای احساس تعهد، امنیت و مراقبت باشد. اگر نه، ممکن است از تعهد بترسند و انزوا، تنهایی و افسردگی را تجربه کنند (مک لئود، 2017).
  • بزرگسالی میانسالی – زایندگی در مقابل رکود: در مرحله ماقبل آخر (سنین 40 تا 65، تقریباً)، فرد احتمالاً در شغل، رابطه و خانواده خود تثبیت شده است. اگر فرد مستقر نباشد و به جامعه کمک نکند، ممکن است احساس رکود و بی ثمری کند.
  • اواخر بزرگسالی- یکپارچگی نفس در مقابل ناامیدی: در نهایت، اواخر بزرگسالی (سنین 65 سال به بالا) معمولاً بهره وری را کاهش می دهد، که می تواند به عنوان پاداشی برای مشارکت فرد در نظر گرفته شود یا با احساس گناه یا نارضایتی مواجه شود. پیمایش موفقیت آمیز این مرحله از فرد در برابر احساس افسردگی یا ناامیدی محافظت می کند و به فرد در پرورش خرد کمک می کند (مک لئود، 2017).

اگرچه به طور کامل بر روی نظریه دلبستگی نگاشت نمی شود، یافته های اریکسون به وضوح با سبک ها و رفتارهای دلبستگی که بالبی، آینزورث و هارلو شناسایی کردند، مرتبط است.

نظریه دلبستگی در نوزادان و رشد اولیه دوران کودکی

به گفته بالبی و آینزورث، دلبستگی با مراقب اصلی در طول 18 ماه اول زندگی کودک ایجاد و با رفتارهای غریزی مانند گریه کردن و چسبیدن شروع می شود (کندی و کندی، 2004). این رفتارها به‌سرعت متوجه یک یا چند مراقب خاص می‌شود و در 7 یا 8 ماهگی، کودکان معمولاً نسبت به رفتن مراقب‌ها شروع به اعتراض می‌کنند و برای غیبت آنها غصه می‌خورند.

هنگامی که نوزادان به مرحله کودکی می رسند، شروع به تشکیل یک مدل کاری درونی از روابط دلبستگی خود می کنند. این مدل کار درونی چارچوبی را برای باورهای کودک در مورد ارزش خود و اینکه تا چه حد می تواند برای برآوردن نیازهای خود به دیگران وابسته باشد، فراهم می کند.

از نظر بالبی و آینزورث، سبک‌های دلبستگی که کودکان بر اساس تعاملات اولیه خود با مراقبان شکل می‌دهند، زنجیره‌ای از تنظیم هیجانی را تشکیل می‌دهند که در یک انتها دلبستگی اضطرابی-اجتنابی و در طرف دیگر آن مقاومت در برابر اضطراب است.

دلبستگی ایمن در نقطه میانی این طیف قرار می‌گیرد، بین راهبردهای بیش از حد سازمان‌یافته برای کنترل و به حداقل رساندن احساسات و هیجان‌های کنترل‌نشده، سازمان‌یافته، و مدیریت ناکارآمد.

جدیدترین طبقه بندی اضافه شده، بی نظم و بی جهت، ممکن است استراتژی ها و رفتارهایی را از همه طیف نشان دهد، اما به طور کلی، آنها در کنترل احساسات آنها موثر نیستند و ممکن است فوران خشم یا پرخاشگری داشته باشند (کندی و کندی، 2004).

تحقیقات نشان داده است که علاوه بر تنظیم هیجان، رفتارهای زیادی نیز با سبک دلبستگی کودک مرتبط است. در میان یافته های دیگر، شواهدی از ارتباطات زیر وجود دارد:

  • دلبستگی ایمن: این کودکان معمولاً دیگران را حامی و کمک کننده و خود را شایسته و لایق احترام می بینند. آنها ارتباط مثبتی با دیگران دارند و انعطاف پذیری نشان می دهند، در بازی های پیچیده شرکت می کنند و در کلاس درس و در تعامل با کودکان دیگر موفق تر هستند. آنها در برداشت از دیدگاه دیگران بهتر هستند و به دیگران اعتماد بیشتری دارند.
  • دلبستگی مضطرب-اجتنابی: کودکان دارای سبک دلبستگی اجتنابی-اضطرابی عموماً در مدیریت موقعیت های استرس زا مؤثر نیستند. آنها احتمالاً عقب نشینی می کنند و در جستجوی کمک مقاومت می کنند، که آنها را از ایجاد روابط رضایت بخش با دیگران باز می دارد. آنها رفتارهای پرخاشگری و ضداجتماعی بیشتری مانند دروغگویی و قلدری نشان می دهند و تمایل دارند از دیگران برای کاهش استرس عاطفی فاصله بگیرند.
  • دلبستگی مقاوم در برابر اضطراب: این کودکان در نقطه مقابل طیف کودکان مضطرب-اجتنابی قرار دارند. آنها احتمالاً اعتماد به نفس ندارند و به مراقبان اصلی خود نزدیک هستند. آنها ممکن است واکنش های عاطفی اغراق آمیزی نشان دهند و فاصله خود را با همسالان خود حفظ کنند که منجر به انزوای اجتماعی شود.
  • دلبستگی آشفته: کودکان دارای سبک دلبستگی نامنظم معمولاً در ایجاد یک استراتژی سازمان یافته برای مقابله با پریشانی جدایی شکست می خورند و تمایل دارند پرخاشگری، رفتارهای مخرب و انزوای اجتماعی از خود نشان دهند. آنها بیشتر به دیگران به عنوان تهدید می نگرند تا منابع حمایت، و بنابراین ممکن است بین کناره گیری اجتماعی و رفتار تدافعی تغییر کنند (کندی و کندی، 2004).

نظریه دلبستگی در بزرگسالان: روابط نزدیک، فرزندپروری، عشق و طلاق

در واقع، روشن است که چگونه این سبک های دلبستگی در دوران کودکی منجر به انواع دلبستگی در بزرگسالی می شود. در زیر توضیحی در مورد چهار نوع دلبستگی در روابط بزرگسالان ارائه شده است.

مثال‌ها: انواع، سبک‌ها و مراحل (ایمن، اجتنابی، دوسوگرا، و نامرتب)

سبک های دلبستگی بزرگسالان از همان الگوی کلی که در بالا توضیح داده شد پیروی می کنند (Firestone, 2013):

دلبستگی ایمن:

این بزرگسالان به احتمال زیاد از روابط خود راضی هستند، احساس امنیت می کنند و با شریک زندگی خود ارتباط برقرار می کنند بدون اینکه احساس کنند نیازی به بودن همیشه در کنار هم دارند. روابط آنها احتمالاً دارای صداقت، حمایت، استقلال و ارتباطات عاطفی عمیق است.

دلبستگی طردکننده-اجتناب کننده (یا مضطرب-اجتناب کننده):

یکی از دو نوع دلبستگی اجتنابی بزرگسالان، افراد دارای این سبک دلبستگی معمولاً فاصله خود را با دیگران حفظ می کنند. آنها ممکن است احساس کنند که برای بقا یا رشد نیازی به ارتباط انسانی ندارند و بر حفظ استقلال و انزوای خود از دیگران اصرار دارند.

این افراد اغلب قادرند زمانی که یک سناریوی آزاردهنده به وجود می آید، از نظر عاطفی “خفه شوند”، مانند مشاجره جدی با شریک زندگی خود یا تهدیدی برای ادامه رابطه آنها.

دلبستگی مضطرب-مشغول (یا مقاوم در برابر اضطراب):

کسانی که با شریک زندگی خود پیوندهای امن کمتری برقرار می کنند ممکن است از عشق یا محبت ناامید شوند و احساس کنند که شریک زندگی آنها باید آنها را “تکمیل” کند یا مشکلات آنها را برطرف کند.

در حالی که آنها آرزوی امنیت در روابط عاشقانه خود را دارند، ممکن است به گونه‌ای رفتار کنند که شریک زندگی خود را به جای دعوت به نزدیکتر شدن، از خود دور می‌کنند. تظاهرات رفتاری ترس‌های آنها می‌تواند شامل چسبندگی، مطالبه گری (افراطی)، حسادت یا ناراحتی آسان از مسائل کوچک باشد.

دلبستگی ترسناک- اجتنابی (یا بی نظم):

نوع دوم دلبستگی اجتنابی بزرگسالان به جای انزوا به صورت دوسوگرایانه ظاهر می شود. افراد دارای این سبک دلبستگی معمولاً سعی می کنند از احساسات خود دوری کنند زیرا به راحتی تحت تأثیر آنها قرار می گیرند. آنها ممکن است از نوسانات خلقی غیرقابل پیش بینی یا ناگهانی رنج ببرند و از آسیب دیدن توسط یک شریک عاشقانه ترس داشته باشند.

این افراد به طور همزمان به یک شریک یا شریک بالقوه کشیده می شوند و از نزدیک شدن می ترسند. جای تعجب نیست که این سبک ایجاد و حفظ روابط معنادار و سالم با دیگران را دشوار می کند.

هر یک از این سبک‌ها را باید به‌عنوان زنجیره‌ای از رفتارهای دلبستگی در نظر گرفت، نه یک «نوع» خاص از افراد. شخصی با سبک دلبستگی عموماً ایمن احتمال دارد در مواردی رفتارهایی را نشان دهد که با انواع دیگر مناسب‌تر است، یا شخصی با سبک دلبستگی طردکننده-اجتناب کننده ممکن است با یک فرد خاص پیوندی امن ایجاد کند.

بنابراین، این «انواع» باید راهی برای توصیف و درک رفتار یک فرد در نظر گرفته شود تا توصیف دقیق شخصیت یک فرد.

بر اساس سبک دلبستگی یک فرد، نحوه برخورد او با روابط صمیمانه، ازدواج و والدین می تواند بسیار متفاوت باشد.

تعداد راه‌هایی که این نظریه را می‌توان برای توضیح رفتار به کار برد یا استفاده کرد، با این واقعیت که روابط به دو (یا چند نفر) نیاز دارد، ترکیب و گسترش می‌یابد. هر گونه رفتار دلبستگی که یک فرد نشان می دهد بر رفتارهای دلبستگی افراد دیگر تأثیر می گذارد و تحت تأثیر آن قرار می گیرد.

با توجه به تنوع بسیار زیاد افراد، رفتارها و روابط، تعجب آور نیست که این همه درگیری و سردرگمی وجود داشته باشد.

همچنین تعجب آور نیست که بسیاری از روابط به طلاق یا انحلال ختم می شود، رویدادی که ممکن است چرخه ناسالم دلبستگی را در فرزندان این روابط ادامه دهد.

نظریه دلبستگی در سوگ و تروما

در مورد موقعیت‌های ناگوار، نظریه دلبستگی در درک غم و اندوه و آسیب‌های ناشی از از دست دادن نیز کاربرد دارد.

اگرچه ممکن است بیشتر با پنج مرحله غم کوبلر راس آشنا باشید، اما قبل از آن، چهار مرحله بالبی وجود داشت. در طول کار بالبی روی دلبستگی، او و همکارش کالین موری پارکز متوجه چهار مرحله غم و اندوه شدند:

  • شوک و بی حسی: در این مرحله اولیه، سوگوار ممکن است احساس کند که فقدان واقعی نیست، یا اینکه پذیرش آن به سادگی غیرممکن است. او ممکن است پریشانی فیزیکی را تجربه کند و قادر به درک و انتقال احساسات خود نباشد.
  • اشتیاق و جستجو: در این مرحله، سوگوار از خلأ زندگی خود بسیار آگاه است و ممکن است سعی کند آن خلاء را با چیزی یا شخص دیگری پر کند. او هنوز به شدت خود را شناسایی می کند و ممکن است درگیر متوفی باشد.
  • ناامیدی و بی نظمی: سوگوار اکنون می پذیرد که همه چیز تغییر کرده است و نمی تواند به حالت قبل برگردد. او همچنین ممکن است یأس، ناامیدی و عصبانیت را تجربه کند و همچنین پرسشگری و تمرکز شدید بر درک موقعیت را تجربه کند. او ممکن است در این مرحله از دیگران کناره گیری کند.
  • سازماندهی مجدد و بهبودی: در مرحله نهایی، ممکن است ایمان فرد سوگوار به زندگی دوباره شروع شود. او شروع به بازسازی و ایجاد اهداف جدید، الگوهای جدید و عادات جدید در زندگی خواهد کرد. سوگوار دوباره شروع به اعتماد می کند و غم و اندوه به جای اینکه در جلو و مرکز بماند به پشت ذهن او فروکش کند (ویلیامز و هیلی، 2017).

البته، سبک دلبستگی فرد بر نحوه تجربه سوگ نیز تأثیر خواهد گذاشت. برای مثال، فردی که ایمن است ممکن است مراحل را نسبتاً سریع طی کند یا به طور کلی از برخی مراحل عبور کند، در حالی که فردی که مضطرب یا اجتنابی است ممکن است در یکی از مراحل گیر کند.

همه ما غم و اندوه را به گونه‌ای متفاوت تجربه می‌کنیم، اما مشاهده این تجربیات از دریچه نظریه دلبستگی می‌تواند دیدگاه و بینش جدیدی را در مورد فرآیندهای سوگواری منحصربه‌فرد ما و اینکه چرا برخی از ما پس از از دست دادن «گیر» می‌کنیم، به ارمغان بیاورد.

نقد نظریه دلبستگی

مانند هر نظریه رایج در روانشناسی، انتقادات متعددی نیز علیه آن مطرح شده است.

از جمله مهمترین آنها می توان به انتقادات زیر اشاره کرد:

  • تاکید بیش از حد بر تربیت: این انتقاد از روانشناس جی آر هریس نشات می گیرد، که معتقد است والدین آنقدر که اکثر مردم معتقدند بر شخصیت یا شخصیت فرزندشان تأثیر ندارند. او خاطرنشان می کند که بیشتر شخصیت یک فرد توسط ژنتیک تعیین می شود تا محیط (هریس، 1998؛ لی، 2003).
  • محدودیت های مدل:
    • انتقاد موقعیت استرس زا، به محدودیت های نظریه دلبستگی اشاره می کند که این مدل بر اساس واکنش های کودک در موقعیت های استرس زا و لحظه ای (جدا شدن از والدین خود) است و هیچ بینشی در مورد نحوه تعامل کودکان و والدین در موقعیت های غیر استرس زا ارائه نمی دهد.
    • علاوه بر این، مدل اولیه این واقعیت را در نظر نمی گرفت که کودکان می توانند انواع مختلفی از دلبستگی ها را به افراد مختلف داشته باشند. دلبستگی با مادر ممکن است نشان دهنده وابستگی های ایجاد شده با دیگران نباشد.
    • در نهایت، مادر به عنوان شکل دلبستگی اولیه خودکار در مدل اولیه در نظر گرفته می شد، زمانی که پدر، ناتنی، خواهر یا برادر، پدربزرگ و مادربزرگ، عمه یا عمو ممکن است شخصی باشند که کودک قوی ترین ارتباط را با او برقرار می کند (فیلد، 1996؛ لی، 2003). ).

اگرچه برخی از این انتقادات به مرور زمان و با تزریق این نظریه با شواهد جدید و مفاهیم به روز، محو شده اند، اما نگاه انتقادی به هر نظریه ای مفید است.

با اینکه محققان پیشین به سبک‌‌‌‌های دلبستگی مجزا معتقد بودند، تحقیقات جدیدتر نشان داده است آدم‌‌‌‌ها نه در یک سبک دلبستگی مشخص، بلکه روی یک طیف قرار می‌‌‌‌گیرند. بیشتر آدم‌‌‌‌ها روی این طیف فاصلۀ زیادی با هم ندارند. روان‌‌‌‌شناسی در دانشگاه ایالتی میشیگان به نام ویلیام چاپیک این‌‌‌‌گونه درمورد آن می‌‌‌‌گوید: «شاید کمی اجتنابی‌‌‌‌تر از من یا ایمن‌‌‌‌تر از دوستانتان باشید. ولی تفاوت ما با یکدیگر در حد اعشار است». پژوهش های متاخر نشان می دهند که سبک های دلبستگی در طول زمان قابل تغییرند. برای اطلاعات بیشتر لطفا مقاله موجود در منبع این بخش را مطالعه کنید. (منبع)

سخن پایانی

آشنایی با سبک های مختلف دلبستگی و سایر دانش موجودی که بر زندگی امروز ما یعنی انتخابها و روابطمان موثرند، کمک می کند تصمیمات آگاهانه تری اتخاذ کنیم. این شناخت زمانیکه با روان درمانی برای درمان زخم های گذشته و کوچینگ برای افزایش آگاهی و بهبود تصمیم گیری برای امروز و آینده همراه شود، نتیجه بهتری در بهبود کیفیت زندگی و روابطمان با خود و دیگران خواهد داشت.

برای شناخت سبک دلبستگی آزمون هایی در دسترس است اما پیشنهاد من کشف سبک خودتان در فرآیندی با همراهی متخصص است. بعلاوه استفاده از آزمون هم با بررسی نتایج و تحلیل و تفسیر آن در همراهی یک متخصص می تواند موجب اجتناب از خطاهای شناختی و خطاهای آزمون و در نتیجه برداشت اشتباه ما در استفاده از این ابزارها شود. به یاد داشته باشید آگاهی و شناخت از سبک دلبستگی قدم اول از اصلاح رفتار و تغییرات مثبت در روابط است، این سفری است طولانی که به استمرار و تمرین آگاهانه نیاز دارد.

در یک سال اخیر که تمرکزم بر کوچینگ روابط بوده است متوجه شدم چالش اصلی ما عدم آگاهی، مطالعه کافی و تمرین آگاهانه در حین تجربه روابط است. این مساله باعث بسیاری از آسیب های روحی ناشی از روابط ناسالم می شود. اما باید بخاطر داشته باشیم به قول اروین یالوم (روانکاو):

انسان ها از رابطه بوجود مي آيند، در رابطه رشد مي کنند، در رابطه آسيب مي بينند، و در رابطه ترميم مي شوند. همه چيز به رابطه ها مربوط است!

افرایش آگاهی و مهارت ما برای بودن در روابط به کمک یک کوچ متخصص در کنار آموزش، مطالعه و تمرین آگاهانه کمک می کند در مسیر زندگی امروز و آینده مان در روابط کمتر آسیب ببینیم، کمتر آسیب بزنیم و در صورت آسیب دیدن در زمان کوتاهتری ترمیم شویم! چون در هر صورت با بودن در روابط آسیب دیدن اجتناب ناپذیر است. اما خبر خوب اینکه پذیرش این آسیب پذیری و آگاهی نسبت به آن از شدت و ماندگاری آن می کاهد.(متن سخن پایانی توسط مترجم نوشته شده است).

برای مشاهده منبع مقاله کلیک کنید.

درباره نویسنده

کورتنی آکرمن، کارشناسی ارشد، فارغ التحصیل رشته روانشناسی سازمانی مثبت و برنامه ارزیابی در دانشگاه فارغ التحصیل کلرمونت است. او محقق و ارزیاب برنامه های سلامت روان برای ایالت کالیفرنیا است و علایق حرفه ای او شامل تحقیقات نظرسنجی، رفاه در محل کار و شفقت است.

درباره مترجم

مه سا حریری، کارشناس ارشد مدیریت اجرایی، کوچ تایید صلاحیت شده ICF در حوزه رشد و روابط بانوان، با بیش از 500 ساعت آموزش و بیش از 500 ساعت تجربه ارائه کوچینگ در 3 سال اخیر است. علاقمندی وی تمرکز بر بهبود روابط بویژه برای بانوان مجرد به منظور دستیابی به رضایت بیشتر در زندگی شخصی و حرفه ای است.

2 دیدگاه دربارهٔ «تئوری دلبستگی و نقش آن در زندگی و روابط ما»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

اسکرول به بالا